جورج، مانند هر روز، از خواب بیدار میشود. اما این بار، اتفاقی عجیب رخ میدهد. روز او بارها و بارها تکرار میشود. گویی در حلقهای از زمان گرفتار شده است. در ابتدا، جورج فکر میکند که عقلش را از دست داده است. اما به تدریج، متوجه میشود که واقعیت از آنچه تصور میکرد، عجیبتر است. جورج با درکی تازه از فضا-زمان، به پروژه لازاروس، سازمانی مخفی که هدفش نجات دنیا از طریق دستکاری در زمان است، میپیوندد. او در این سازمان نقشی کلیدی ایفا میکند و با استفاده از دانش خود از آینده، باید در مسیر درست هدایت شود و از فاجعههای قریبالوقوع جلوگیری کند. اما جورج با چالشهای متعددی روبرو میشود. او باید بین وفاداری به سازمانی که هدفش نجات دنیا است و توانایی تغییر گذشته، یکی را انتخاب کند. این انتخاب، او را در دوراهی دشواری قرار میدهد و وجدان او را به چالش میکشد.