در اعماق جنگلی انبوه و تاریک، روینا، زنی نیمهعریان و غرق در خون، با تمام وجود میدود. وحشت در چشمانش موج میزند و نفس نفس میزند، گویی از چنگال مرگ گریخته است. گویی موجوداتی هولناک در تعقیب او هستند.
ناگهان، در میان تاریکی، با دو پسر جوان به نامهای کلاید و کراشر روبرو میشود. اما این دو پسر معمولی نیستند. با چشمانی گرسنه و لبخندی شیطانی، رازی هولناک را آشکار میکنند: آنها آدمخوار هستند. در همین حین، برایان و همراهانش به ایستگاه بنزینی در حاشیه جنگل میرسند. خسته و گرسنه به دنبال مکانی برای استراحت و سوختگیری هستند. غافل از اینکه خطرات هولناکی در کمین آنهاست